ماهنامه بصیر

ماهنامه فرهنگی-سیاسی-اجتماعی پایگاه مقاومت بسیج شهداء شهرستان گیلان غرب- دهستان چله

ماهنامه بصیر

ماهنامه فرهنگی-سیاسی-اجتماعی پایگاه مقاومت بسیج شهداء شهرستان گیلان غرب- دهستان چله

چشم به راه سپیده


 

بصیر:تو را غایب نامیده‌اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده‌اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی‌دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می‌خوانند، ظهورت را از خدا می‌طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می‌شوی، همه انگشت حیرت به دندان می‌گزند با تعجب می‌گویند که تو را پیش از این هم دیده‌اند. و راست می‌گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی، جمعه که از راه می‌رسد، صاحبدلان «دل» از دست می‌دهند و قرار ازکف می‌نهند و قافله دل‌های بی‌قرار روی به قبله می‌کنند و آمدنت را به انتظار می‌نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله» در آستانه آدینه‌ای دیگر که با شب میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) همزمان است، با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می‌کنیم. 

سفید بر تن کعبه
به شیوه غزل اما سپید می‌آید


صدای جوشش شعری جدید می‌آید
چه آتشی غم تو باز زیر سر دارد
که باغ شعر تر از آن پدید می‌آید
دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم
مگر ز خطه‌ چشمت شهید می‌آید؟
نفس نفس به امید تو عمر می‌گذرد
امید می‌رود آری، امید می‌آید
برای درد دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید می‌آید
مردّدم که تو با عید می‌رسی از راه
و یا به یمن قدوم تو عید می‌آید
کلیدداری کعبه نشانه‌ حق نیست
کسی است حق که در آن بی‌کلید می‌آید
و حاجیان همه یک روز صبح می‌گویند:
چقدر بر تن کعبه سفید می‌آید
حسن بیاتانی
شعار نیست!
دیگر دلم برای تو چشم انتظار نیست
از سوز هجر تو دل من غصه‌دار نیست
آقا کجا روم همه جا محضر شماست
از تو فراریم منو راه فرار نیست
بی‌پرده گویمت به خدا منجی جهان
دیگر دلم برای تو جای قرار نیست
دیگر برای وصل تو زحمت نمی‌کشم گرچه
به دور خیمه‌ سبزت حصار نیست
با عرض معذرت به شما می‌دهم خبر
یک منتظر برای شما در دیار نیست
روی من خجل به ظهورت مکن حساب
روی بیا بیای منم اعتبار نیست
با این همه کنار گنه دوست‌ دارمت
باور کن این یکی به خدا که شعار نیست
رضا تاجیک
از بس که!
شد بسته در هر دو جهان از بس که
خشکید زمین و آسمان از بس که
بد نیست اگر کمی خجالت بکشیم
خون شد دل صاحب‌الزمان از بس که
جلیل صفربیگی
دل‌شکسته‌ام
گفتم برای تو غزلی دست و پا کنم
شاید که از لب تو بلی دست و پا کنم
با دور بودن از تو دلم تلخ می‌شود
باید برای دل عسلی دست و پا کنم
گفتند تا ظهور ـ قیامت نمی‌شود 


باید که کم کمک گسلی دست و پا کنم
دور از تو بهتر است بمیرم همین و بس
وقت است این که من اجلی دست و پا کنم
هر جمعه گریه بر من و پرونده‌ام نکن
من قول می‌دهم عملی دست و پا کنم
من زیر بار این همه دوری شکسته‌ام
عمری نشسته‌ام که یلی ‌دست و پا کنم
ضرب‌المثل برای فراقت نیافتم
امشب نشسته‌ام مثلی دست و پا کنم
اما نشد جدایی از تو مثل نداشت
پس خوبتر که من غزلی دست و پا کنم
محمدحسین حسینی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد